ب
راکشاسا در افسانههای هندو و بودایی، شبحی است اهریمنی یا گناهکار، که از پای خدای آفرینش هندوها به وجود آمده است. راکشاساها گونهی پرجمعیتی از انساننماهای فوق طبیعی هستند که گرایشات شیطانی دارند. آنان که جنگجویان قدَری هستند، وقتی سلاحهای متداول، مؤثر نمیافتد، به جادو و خدعه متوسل میشوند. این اشباح، میتوانند شکل ظاهری خود را تغییر دهند و معلوم نیست شکل واقعی و طبیعیشان دقیقاً چگونه است. راکشاساها به نبش قبر، تسخیر روح انسان و کارهایی از این قبیل، شهرت دارند. ناخنهای دستان آنان زهرآلود است و غذایشان، گوشت انسان و غذای مانده میباشد.
سوکر در اساطیر مصر باستان، خدای شاهین گورستان، تاریکی و زوال است. اگر چه نام این خدا نامشخص است، اما در متون مصر باستان این خدا به شکل اشک نگران اوزیریس برای ایزیس در عالم اموات به نمایش گذاشته شده است. در معبد سوکر، او را دیباچه سرزمین خویش و دل مردگان را تغذیه میکرده است. این خدا با دو خدای دیگر اوزیریس و پتاح آمیخته است و ترکیب این سه خدا در متون باستان ترسیم شده است.
معبد این خدا رو سیتاو در شهر ممفیس بناشده است. در جشن هنو (Henu)،که هر سال در شهر تبس به یاد قیام اوزیریس برگزار می شده است، این خدا را سوار برقایقی طلایی به همراه بک کشتی به شکل غزال آفریقایی مجسمه این خدا را حمل میکردند.
اشقلون نام جانوری دیوزاد در اساطیر مانوی است که بهمراه جفت خود بنام نمرائیل یا پیسوس برای بلعیدن پارههای نور رها شده در سرزمین تاریکی، توسط اهریمن آفریده میشوند. پارههای نور خدایی که از امهرسپندان بودند، در سرزمین پلیدی محبوس بودند توسط این دوجانور خورده شده و پس از همبستری آنان انسانهای نخستین بناهای گهمرد و مردیانه پدید میآیند. آنها که وجودشان از نور محبوس در جسم دیوی بود، پارههایی از آز و خشم و شهوت دیوان را نیز باخود به ارث برده بودند و این اسطوره به عنوان اصل جدایی نور از ظلمت و پاکیزه نمودن بدن و روح از آلودگیها برای انسان در دین مانوی پذیرفته شد.
آموت، آمیت، آهمایت یا آممت، دیوی ماده در مصر باستان بود که بدنش نیمی شیر و نیمی اسب آبی بود و سر تمساح داشت. نام او بهمعنای روحخوار بود و این موجود به قلبخوار و عظیم مرگ نیز شهرت داشت.
آموت در جهان مردگان میزیست و در پای ترازوی عدالتی که در تالار دو حقیقت در سرای اوزیریس قرار داشت مینشست. هنگامی که فردی میمرد، آنوبیس او را به آن مکان میبرد. درآنجا فرد مرده مورد آزمون قرار میگرفت تا معلوم شود میتواند به جهان پس از مرگ وارد شود یا خیر.
مهمترین این آزمونها مراسم توزین قلب بود که در طی آن، قلب فرد مرده را بر روی یک کفه? ترازو و در کفه? دیگر آن پَر حقیقت را قرار میدادند. این پر متعلق به سربند ماآت، الهه? حقیقت بود و قلب نیز بنا بر باور مصریان باستان، جایگاه روح بهشمار میرفت. اگر فرد مرده زندگیای نیک را گذرانده بود، قلبش در تعادل با پر میایستاد و او اجازه? ورود به دنیای پس از مرگ را مییافت. اما اگر کفه? ترازو پایینتر از کفه? پر حقیقت میایستاد، نشانه? ناپاکی و گناهآلود بودن قلب آن شخص بود. در این زمان آموت که در پای ترازو نشسته بود، قلب فرد بدکار را میبلعید و آن شخص دیگر هرگز نمیتوانست وارد دنیای پس از مرگ شود.
درخت کاپوک در اساطیر مایاها از نشانههای مقدس است. در یکی از داستانهای فولکلور ترینیداد و توباگو، قلعه شیطان در درخت کاپوک بزرگی است که در دل جنگل، جایی که یک نجار، بازیل را به بند کشیده، قرار دارد.
نجار، بازیل را که دیگران را به گمراهی میکشاند، وسوسه میکند که وارد درخت کاپوک شود که در آن هفت اتاق است که هر کدام روی دیگری بنا و کندهکاری شدهاند. در داستان آمده که بازیل همین حالا هم همچنان در درخت کاپوک بزرگ زندانی است و تعدادی هیولا و اهریمن در قلعه درخت کاپوک به او در برابر قدرتهایی که به آنها میدهد، خدمت میکنند.
هلندی سرگردان یا هلندی پرنده، افسانهای است غربی مربوط به یک کشتی ارواح که دچار طلسمی شیطانی است که باعث میشود که این کشتی برای همیشه در دریاها سرگردان باشد و هیچگاه لنگر نیندازد. در این داستان عبارت هلندی سرگردان، هم نام کشتی است و هم نام ناخدای آن.
پیشینه این افسانه به داستانهای عامیانه دریانوردان در سده هفدهم میلادی بازمیگردد. قدیمیترین نسخه نوشتاری این داستان مربوط به اواخر سده هیجدهم است. برخی منابع ناخدا برنارد فوکه، از ناخداهای هلندی سده هفده را الگوی این داستان خرافی دریانوردان دانستهاند. برنارد فوکه به خاطر سرعت زیاد در سفرهای دریاییاش از هلند به جاوه معروف شدهبود و دریانوردان شایعه کردهبودند که او با شیطان همدست شدهاست.
لوکی به عنوان شیطان و یا اهریمن در اساطیر شمال اروپا شناخته میشود، هر چند که شخصیتی چند وجهی دارد.
لوکی از خدایان در اساطیر اسکاندیناوی است. وی فرزند لافی و فارباوتی است و برادر هلبلیندی و بیلایستر است. لوکی خوش سیما، بذلهگو و فریبنده، و در عین حال شرارتبار و آبزیرهکاه بود. مدرکی در دست نیست دال بر اینکه لوکی را به عنوان خدا بپرستند، اما بهنظر میرسد که او یکی از شخصیتهای اصلی خاندان اساطیری بوده باشد. او در بسیاری از رویدادهای اساطیری نقش محوری دارد. وی از یک غول مؤنث به نام آنگربودا صاحب سه فرزند غولآسا شد، که عبارتنداز هل، نگهبان قلمرو مردگان و ایزدبانوی مرگ، مار کیهانی افسانهای به اسم یورمونگاند که این مار سرانجام در راگناروک، ثور یا تور را میکشد و توسط او کشته میشود. فرزند دیگر لوکی، گرگی به اسم فنریر است که در راگناروک، اودین را میکشد.
روابط وی با دیگر خدایان اساطیری نورس در مواقع مختلف، متفاوت است. وی گاهی به عنوان یار و کمک کننده آنان و گاهی به عنوان دشمن و خرابکار شناخته میشود. او با آتش و جادو مرتبط بوده و یک دگرپیکر است و در بسیاری مواقع خودش را به شکل یک ماهی، مادیان، پیرزن و دیگر اشکال درآورده است. رابطه حسنه لوکی با خدایان نورس زمانی پایان میپذیرد که وی قتل یکی از محبوبترین خدایان، بالدر را طرح ریزی میکند. وی توسط خدایان محکوم شده و در کوهی به بند کشیده میشود که ماری از بالای سر او زهرش را بر او میریزد، ولی همسرش سیگین این زهر را در کاسهای جمع میکند و مانع درد کشیدن همسرش میشود، مگر مواقعی که میخواهد زهر را خالی کند که به خود پیچیدن لوکی در این لحظات از درد، موجب زمین لرزه میشود. در راگناروک او از بندش رها میشود و در جنگ با خدایان، دشمن دیرینش هایمدال را میکشد و خود نیز توسط او کشته میشود.
باگ یا بوگ از رب النوعها قبل از میلاد مسیح و ظهور دین مسیحیت است. عظیم ترین معبود اسلاوها، رب النوع سوتوواید یا سوانتوویت بوده است و اسلاوهای ساکن منطقه بالتیک او را میپرستیدند و در دیگر کشورهای اسلاو نشین نیز به اسامی ذیل شناخته و پرستش می شده است. اله قدرت، جلال، شکوه و عظمت، رب النوع جنگ، خدای برکت و باروری. معبد و پرستشگاه رب النوع سوانتوویت یا سوتوواید در جزیره رویان قرار داشت و معتقدان بدان در این معبد، آیینهای مذهبی را اجرا میکردند.
در سال 1168 میلادی دانمارکیها پرستشگاه رب النوع سوانتوویت را تخریب و با خاک یکسان نموده و بدینوسیله از ادامه حیات و گسترش دامنه نفوذ آیین های مذهب سوانتویت جلوگیری کردند.
همچنین در بین انواع رب النوع ها مورد پرستش اسلاوها، ستایش و ستودن یکی از الهههای بزرگ با نام سواروگ (SVAROG) از اولویت خاصی در نزد آنان برخوردار بود. سواروگ به عنوان رب النوع یا پرورگار بهشت، حاکم بر اوضاع جهان و مسلط بر آسمانها و مورد پرستش قرار میگرفت. پسر این الهه با نام سواروزیچ نیز خدای آتش بود. در مکتب مشرکان روسیه ( اسلاوهای ساکن روسیه ) الهه پرون یا رب النوع رعد، دارای جایگاه تقدیسی ویژهای بود. مجسمه (بت) پرون تا سال 989 میلادی در شهر KIEV پا برجا و استوار بود. در سال 989 ولادیمیر اول پادشاه روسیه به دین مسیح و آیین مسیحیت گروید. او به نیروهای خود امر کرد تا بت پرون را به رودخانه ونی پر بیاندازند و آنان نیز با انداختن بت ( این الهه )به رودخانه، فرمان او را اجرا کردند.
اسلاوها و روسها پس از پذیرفتن دین و مذهب مسیحیت، جایگاه و نقشی را که پرون قبل از پذیرفتن و قبول مسیحیت در نزد آنان داشت در مراسم مذهبی و فولکلور خود به ایلیای نبی نسبت دادند. صربها و کرواتها اعتقاد دارند که ایلیای مقدس الهه یا رب النوع آذرخش بوده است.
خدای بزرگ در نزد صربهای مشرک، دابوگ نام داشت که هم طراز و هم شأن رب النوع سوتوواید بوده است. دابوگ در ابتدا به عنوان خدای زیر زمین یا خدای وگ پرستیده می شده است. اما با گذشت زمان و مرور ایام این اله در نزد معتقدین خود مقام و منزلتی بس عظیم یافت و از این پس او را خدای مرگ و زندگی دانستند. تندیس و بت خدای مرگ پیش از رسیدن و صعود به جایگاه خدای مرگ و زندگی، به شکل و شمایل گرگ پرداخته و ساخته شده و در معابد نصب بوده است و اما پس از رسیدن این اله به مرتبه بزرگ خدای مرگ و زندگی، تندیسهای او به شکل و شمایل انسانی ساخته و در معابد نصب گشت.
تنها اسلاوها نبودند که گرگ را خدای زیر زمین یا مرگ را میدانستند و او را میپرستیدند، بلکه لتیها و استونیاییها و در نهایت باید گفت دیگران نیز نسبت به گرگ همین اعتقاد را داشتهاند.
دابوگ خدا یا خالق حیوانات و جانوران، اله ثروت و نعمت، فلزات نادر و گرانبها همانند طلا و نقره، و رب النوع معادن نیز بوده است. او به گونه اساطیری، موجب تشکیل ملت، مایه وحدت و قوام اقوام و خدای ملی بود. دابوگ هم چنین به لحاظ داشتن جایگاه فوق تصور در نزد آدمیان، راهنما و راهبر جامعه و ملت نیز محسوب میشده است.
با پذیرش مسیحیت از سوی اسلاوها، حذف اعتقاد به خدایان بزرگ در بین کسانی که قبلاً به آنها اعتقاد داشتند، هدف اصلی کلیسا را تشکیل میداده و آنان در این راه به تلاش گستردهای دست زدند.
کلیسا ضمن آنکه شدیدترین حملات تهاجماتش را بر علیه مهم ترین معبود و رب النوع آنها معطوف کرده بود، در همان حال کوشش داشت تا بخشی از نقش تقدسی او را به اولیای مقدس مذهب مسحیت انتقال دهد. اما آنان نتوانستند به یکباره اعتقاد به دابوگ یا خالق حیوانات، جانوران و... را کاملاً از اعتقادات همه حذف کنند. لذا کلیسا دابوگ را به نام شیطان خواند و او را دشمن خدای بزرگ معرفی کرد. در مذهب مشرکان و بت پرستان اروپا، اعتقادی به وجود شیطان وجود نداشته است.
با ورود مسیحیت به اروپا و سلطه این دین، شیطان به ساکنین سرزمینهای اروپایی معرفی و شناسانده شد، بدین جهت هم اکنون سر شیطان را به همان اسامی قدیمی رب النوع ها مییخوانند و نامهایی چون دابا که از اسم دابوگ منتج گردیده است و یا هرومی دابا به معنای دابای لنگ و چاق شناخته می شود. در میتولوژی ادیان اولیه و اساطیری اسلاوهای جنوبی، خدای بزرگ لنگ و چاق بوده است. بنابراین صربها با پذیرش دین و آیین مسیحی، به خدایی که قبلاً مورد پرستش آنان واقع بود، بی اعتقاد شدند و از این پس او را شیطان دانستند. اسلاوها نیز نسبت به شیطان، همین اعتقاد صربها را داشتند.
مفیستوفل یا مفیستوفلس نام شخصیتی اهریمنی در ادبیات آلمان است. او برای اولین بار در افسانه فاوست به عنوان نماینده شیطان ظاهر شد و پس از آن در آثار دیگر هنرمندان همانند شکسپیر در قالب نقش های شیطانی دیگری مطرح گشت. این نام در زبان عبری به معنای دروغگو و در زبان یونانی به معنای گریزان از نور می باشد.
با وجود اینکه مفیستوفلس در مقابل فاوست به عنوان اهریمن و نماینده شیطان ظاهر می شود، اما عدهای بر این عقیده هستند که وی به دنبال فاسد کردن انسان نیست، بلکه برای خدمتگزاری نزد اشخاص نفرین شده می رود و پس از به انجام رساندن خدمات، روح آنها را به دوزخ می فرستد. او در برابر فاوست ظاهر می شود، زیرا گمان میکند که وی فاسد شده است و یا در خطر فساد قرار گرفته است. مفیستوفلس خود در دوزخ و در خدمت به شیطان گرفتار است و نباید او را با اهریمن یا شیطان بزرگ اشتباه گرفت.
آپپ یا آپوفیس، هیولایی شیطانی در اساطیر مصر باستان است که در تاریکی مطلق زندگی میکند. آپوفیس تجسم شخصیت شیطان و تاریکی است و در مقابل خدای آفتاب، یعنی رع و ماعت قرار میگیرد. این شیطان مارگونه قصد نابودی رع را دارد و به همین دلیل در هنگام شب در عالم زیر زمین (یا آسمان) گردش میکند. در ابتدا ست و مِهن (که آن هم به شکل مار است) مسئولیت محافظت از رع و قرص خورشید او را بر عهده گرفتند. آنها یک حفره در شکم مار بوجود خواهند آورد تا رع بدین صورت از چنگال آپوفیس بگریزد. اما اگر در این راه شکست بخوردند، جهان در تاریکی ابدی فرو خواهد رفت. در مبارزه بین روشنایی و تاریکی، هیولا توسط چاقو و نیزههای همراهان ایزد رع زخمی میشود. یونانیان این هیولا را با نام آپوفیس میشناختند.