سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منکوئیل
بسم الله الرحمن الرحیم با درود فراوان نسبت به خوانندگانان عزیز تمام این مطالب این وبلاگ جهت بالا بردن معلومات افراد خواننده می باشد و کاربرد وجهت گیری های خاص(سیاسی/اجتماعی/دینی/.....)ندارد.این مطالب جهت بالا بردن معلومات وجمع آوری تمام نقاط دانشی و اجتماعی جهان ترک وغیره در این بلاگ میباشد.اگردر نوشتن دچار خطایی(مثلا نکاتی بی حرمتی چون این مطالب از روی ویکی پدیا نوشته میشود) شدیم ما را در بر طرف کردن آن یاری دهید .جهت اینکه وبی مطیع دل شما ساخته وتهیه شود در نظر سنجی و گذاشتن پیام مرا یاری فرمایید. ودر زمان آنلاین بودن پشتیبانی آنلاین در وبلاگ میتوانید سوالات خود را مطرح نمایید.با رفتن به سایت میتوانید با عضویت در آن مطالب خود را جهت قرار دادن در سایت و وبلاگ مرا یاری کنیدباتشکر نویسنده منکوئیل................................ ارزش هر کس به اندازه دانش اوست

مصطفی صندل

مصطفی صندل

از ویکی‌پدیا، دانشنامه? آزاد
مصطفی صندل
Mustafa Sandal
تولد 11 ژانویه? 1970 ‏(45 سال)
استانبول، ترکیه
ملیت ترکیه
سبک‌(ها) پاپ، موسیقی رقص، آراندبی، تکنو،موسیقی محلی ترکی، موسیقی جهانی
سال‌های فعالیت 1991 - تاکنون
وب‌گاه http://www.mustinet.net

مصطفی صندل (به ترکی استانبولی: Mustafa Sandal) (زاده 11 ژانویه 1970،استانبول)، ازخوانندگان معروف موسیقی پاپ کشور ترکیه است.

 

 

زندگی و تحصیلات[ویرایش]

او در 11 ژانویه سال 1970 در استانبول بدنیا آمد. پدر بزرگ و مادر بزرگ او از هنرمندان و آهنگسازان قدیمی تلویزیون و رادیو ملی ترکیه بودند. او در 13 ژانویه 2008 با خواننده معروف بوسنی و هرزگوین، امینا یاهوویچ صندل ازدواج کرد. ثمره این ازدواج 2 پسر بنام‌های یامان و یاووز می‌باشد. پدربزرگ مادری وی ایرانی و زاده اصفهان می باشد. مصطفی صندل تحصیلات ابتدای خود را در مدرسه تربیت به اتمام رساند. سپس تحصیلات متوسطه به بالا را در ژنو سوئیس در کالج "College Du Leman" مشغول به تحصیل شد. او پس از هشت سال تحصیل در سوئیس برای تکمیل تحصیلات خود به امریکا، ایالت نیوهمپشایر در دانشگاه نیوهمپشایر مشغول تحصیل بود. در سال 1990 تحصیلات خود را در امریکا نیمه کاره رها کرده و به لندن نقل مکان نمود. او ادامه تحصیلاتش را در کالج امریکایی لندن به اتمام رسانید. او در طی این سالها به زبانهای انگلیسی، ایتالیایی و فرانسوی مسلط و قادر به صحبت کردن می‌باشد. در سال 1999 پس از بازگشت به ترکیه به خدمت سربازی اعزام و با تهیه معافیت پزشکی پس از 28 روز خدمت در ملاطیه از ارتش مرخص می‌شود.[1]

آثار و فعالیت‌ها[ویرایش]

وی در دهه 1990 با احیاء موسیقی پاپ ترکی شناخته شد و با فروش مجموع 17 میلیون کپی یکی از موفق‌ترین خوانندگان پاپ در ترکیه شده‌است.

مصطفی با آلبوم‌های نور ماه (مهتاب)، ماشین:اتومبیل (Araba)، سرکش (?syankar)، و Karizma در کشورهایی چون آلمان، بلژیک، سوئیس[2] واتریش[3] شناخته شده. در کشورهای ایران، ایالات متحده، روسیه، جمهوری آذربایجان و ازبکستان نیز شناخته‌شده است و طرفدار دارد.

آلبوم‌ها[ویرایش]

  • 1994 - (Suç Bende (My Fault
  • 1996 - (Gölgede Ayn? (Same In the Shadow
  • 1998 - (Detay (Detail
  • 2000 - (Araba (Car
  • 2000 - (Ak???na B?rak (Let It Go
  • 2002 - (Kop (Break
  • 2003 - (Seven (Lover
  • 2004 - (?ste (Ask for It
  • 2005 - Yamal? Tövbeler
  • 2007 - (Devam? Var (To Be Continued
  • 2009 - (Karizma (Charisma
  • 2012 - (Organik (Organic

تک‌آهنگ‌ها[ویرایش]

  • 2003 - (Aya Benzer (Like the Moon
  • 2005- (?syankâr (Rebel

فیلم‌ها[ویرایش]

  • 1995 - (Mr. E (Turkish: Bay E
  • 2003 - Interaktiv
  • 2004 - TV total
  • 2005 - ?...Wetten, dass
  • 2010 - (Five Minarets in New York (Turkish: New York"ta Be? Minare
  • 2011 - Ba?rolde A?k

منابع[ویرایش]

  • مشارکت‌کنندگان ویکی‌پدیا، «Mustafa Sandal»، ویکی‌پدیای انگلیسی، دانشنامه? آزاد (بازیابی در 23 می2009).

پیوند به بیرون[ویرایش]




      

همزاد

 

 

با سلام و خسته نباشید

سوال من اینه که وقتی به کسی میگن مثلا همزاد داره یا شیطان داره یا جن داره اصلاً این قابل قبول هست ؟ اصلاض وجود دارند این چیزها؟ خرافاته؟
و اینکه اگر هست چه کسانی می توانند تشخیص بدن؟
دیگر اینکه میگن سر کتاب باز میکنن این یعنی چی؟ ایا این سر کتاب باز کردن واقعی هست؟ اصلا مگه میشه سرنوشت ادم توی یک کتاب باشه؟ اصلاً قران برای این کار نازل شده؟ اصلاً اینا یعنی چی؟ اگر ممکنه هرچه سریعتر جواب بدین با تشکر

پاسخ: 

با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
چیزی به نام همزاد یا موجود دیگری شبیه انسان که همیشه همراه او است، وجود ندارد و در نصوص دینی هم از آن خبری نیست. البته برخی کلمه همزاد را در مورد«جن» به کار می برند. این استعمال هر چند درست نیست؛ ولی جن وجود واقعی دارد. قرآن مجید با صراحت تمام به وجود آن گواهی می دهند و حتی یک سوره به نام این موجود نام گذاری شده است.(1)
به طور کلی وجود همزاد یا تفکراتی از این دست، نه با تعالیم دینی مطابقت دارد و نه عقل آن را می پذیرد؛ اصولا تصور اینکه همراه با هر انسان موجود دیگری همشکل و همانند او نیز به وجود می آید، بسیار نامعقول است، زیرا در این صورت لازم است اکثر افراد در طول زندگی با نظایر خود یا دوستان وبستگان شان مواجه شوند، در حالی که این گونه نیست. اصولا وجود چنین موجودی در ساختار هدفمند عالم تعریف روشن و هدف معین و درستی ندارد. البته اگر منظور از همزاد به خدمت در آوردن اجنه باشد این امکان وجود دارد. اما باید توجه داشت که اکثریت قریب به اتفاق افرادی که چنین ادعاهایی می کنند، افرادی شیاد و دروغگو هستند.
اما چنان که گفتیم جن موجودی حقیقی است و هرچند به طور طبیعی ارتباطی بین انسان و جن وجود ندارد، اما در شرائطی خاص انسان می تواند و قدرت این را دارد که او را به تسخیر خود درآورد و از قدرت های آنها استفاده نماید، چنان که در قرآن تسخیر اجنه در مورد حضرت سلیمان آمده (2) و از بعضی از روایات استفاده می شود که بعضی از افراد هم قدرت این کار را دارند.(3) اما این که فرد خاصی به خودی خود جن داشته باشد و آن ها در اختیار وی باشند نیز سند و مدرکی ندارد.
اما در مورد سر کتاب باز کردن؛ اصولا این اصطلاح در مورد قرآن به کار نمی رود و به تفال زدن به قرآن استخاره می گویند. سر کتاب باز کردن به طالع بینی گفته می شود. چیزی که از سر کتاب معروف است مراجعه به کتبی است که شرح حال متولدین از برجهای مختلف خورشیدی از زن و مرد در آن نوشته شده و برای همه افراد هم همان مطلب رو می خوانند.
قابل ذکر این که یافتن آینده افراد از طریق طالع و برج و ماه تولد و ... هیچ سند معتبری ندارد و اکثر قریب به اتفاق کسانى که امروزه طالع‏بینى یا فال‏بینى مى‏کنند مدعیان دروغ گویی هستند که بر اساس حدس و تخمین چیزهایى مى‏گویند و مراجعه به آنان به هیچ وجه کار درستی نیست و توصیه نمی شود.
اصولا اعتقاد به پیش بینی جزمی و قطعی آینده به طور مستقل و با صرف نظر از اراده و مشیت خداوند و بدون موثر دانستن خداوند شرعا جایز نیست، بنابراین نباید حرف مدعیان طالع بینی را باور کرد و به جای تدبیر و تعقل و اندیشه و به کارگیری نیروها و استعدادهای خداداد و توکل بر خداوند و استمداد از عنایت ها و نیروی بیکران او و توسل به اولیای پاک او، به حرف افرادی که نیت و هدفشان یا مشخص نیست و یا به فکر فریب دادن و مشغول کردن ذهن مردم با حرف های بی اساس و نامربوط و مشتی اوهام و تخیلات می باشند، گوش فرا داد و بدون دلیل اسباب نگرانی یا شادی بی مورد و موهوم را برای خود ایجاد کرد.
البته مسالخ استخاره و کسب تکلیف در موارد خاص و در تردیدها از خداوند بواسطه قرآن، آن هم توسط افراد مورد اعتماد و آگاه به قرآن حقیقتی صحیح است، اما این امر هم به معنای پیشگویی آینده نیست. در عین حال از طریق برخی علوم غریبه و یا از طریق ارتباط با اجنه در مواردی می توان به پایخ برخی پرسش ها رسید که این امر نیز در موارد بسیار وجه شرعی ندارد و همواره نیز به پایخ صحیح نمی رسد.
در هر حال این گونه طالع بینی ها اعتبار شرعی و علمی ندارد و بلکه بر اساس حدس و گمان است اگر چه گاهی در برخی موارد مطابقت با واقع داشته باشد. برای رفع احتمالات با پرداخت صدقه و دعا می توان از عوارض آن به دور بود.
پی نوشت:
1. سوره جن(72) آیه 1 به بعد.
2. نمل(27) آیه 17-39.
3. مصباح یزدی، محمدتقی، معارف قرآن، نشر موسسه امام خمینی(ره)، قم، 1386ش، ص312.

موفق و موید باشید

 




      

فال منکوئیل کبیرابتدا نام خود را به ابجد کبیر در آورده سپس به اضافه حروف من کوئیل کبیر در آورده و بعد به اضافه کار که می کنی کرده کرده اگه اگر تقسیم بر3 شد خوبه اگه  تقسیم بر5 شد یعنی بد واگر تقسیم بر اعداد زوج شد یععنی بد بختی

 

 




      

سلیمان نبی ( علیه السلام ) بر تخت نشسته بود و گرداگرد او سپاهیانش از جن و انس بر روی تخت‌هایی نشسته بودند. باد درآمد و آن‌ها را بالا برد و در سرزمین حجاز و یمن فرود آورد. همواره هدهد همراه سایر پرندگان، با قراردادن پرهایشان لابه‌لای هم، برای سلیمان سایبان می‌ساختند. آن روز آفتاب بر سلیمان افتاد، سلیمان نگاه کرد و دید هدهد نیست. علت غیبت او را پرسید:

{وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقالَ ما لِیَ لا اَرَی الْهُدْهُدَ اَمْ کانَ مِنَ الْغائِبِینَ * لاُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً اَوْ لأََذْبَحَنَّهُ اَوْ لَیَأْتِیَنِّی به سلطان مُبِینٍ} (نمل: 20 و 21)

و [سلیمان] در جست‌وجوی آن پرنده [هدهد] برآمد و گفت: چرا هدهد را نمی‌بینم، یا اینکه او از غایبان است؟ قطعاً او را کیفر شدیدی خواهم داد، یا او را ذبح می‌کنم، مگر آنکه دلیل روشنی [برای غیبتش] برای من بیاورد.

چون هدهد بازگشت، یکی از مرغان به او گفت: «کجایی که سلیمان، خونت را حلال کرد». هدهد از مرغ پرسید: «آیا استثنایی قایل شد؟» مرغ گفت: «بله». هدهد پرسید: «سلیمان درباره غیبت من چه گفت؟» مرغ گفت: «سلیمان گفت: فقط در صورتی او را امان خواهم داد که برای غیبتش دلیلی موجه بیاورد».

چندان درنگ نکرد (که هدهد آمد و) گفت:

{فَمَکَثَ غَیرَ بَعیدٍ فَقالَ اَحَطتُ به ما لَم تُحِط بِه وَجِئتُکَ مِن سَبَأٍ بِنَبَأٍ یَقینٍ} (نمل: 22)

من بر چیزی آگاهی یافتم که تو بر آن آگاهی نیافتی، من از سرزمین سبا یک خبر قطعی برای تو آورده‌ام.

سلیمان ( علیه السلام ) گفت: «زود بگو بدانم». هدهد گفت: «ای پیامبر خدا! من می‌خواهم به تو خبری بدهم که پیش از این، از آن بی‌خبر بودی. باید مرا در مقام عزت بنشانی تا با تو بگویم آنچه دیده‌ام».

هدهد با گفتن این سخن، کنجکاوی سلیمان ( علیه السلام ) را تحریک کرد. سلیمان او را بر مقام خویش و کنار خویش به عزت بنشاند. هدهد آن‌قدر سخن گفتن را به درازا کشاند که سلیمان ( علیه السلام ) به خشم آمد، زیرا سلیمان می‌خواست زودتر بداند آن چیست که هدهد می‌داند و سلیمان از آن بی‌خبر است. هدهد گفت:

{اِنّی وَجَدتُ امرَاَهً تَملِکُهُم وَأوتِیَت مِن کُلِّ شَیءٍ وَلَها عَرشٌ عَظیمٌ} (نمل: 23)

من زنی را دیدم که بر آنان حکومت می‌کند و همه چیز در اختیار دارد و [به ویژه] تخت عظیمی دارد!

بلقیس زنی پادشاه‌زاده بود. آن تخت را نیز از پدران خود به ارث برده بود و به هیچ چیز از متاع دنیا نیازی نداشت. تخت او مرصع به انواع و اقسام گوهر و یاقوت‌ها بود. هفتصد کنیز داشت که در پیش تخت او، به خدمت ایستاده بودند. این تخت بر بالای قصری استوار شده بود که 390 طاق کوچک داشت که مرصع به انوع گوهرها در شرق و همین مقدار در غرب بود. این بنا به شکلی ساخته شده بود که چون آفتاب برمی‌آمد، ابتدا شعاع آن به این گوهرها می‌خورد و سپس منعکس می‌شد و در این برخورد، نور بسیار شدیدی تولید می‌کرد و از آنجایی که اهل سبا آفتاب‌پرست بودند، با دیدن این تصویر زیا و جالب، بر آن سجده می‌کردند، اما سجده کردن آنها به گونه‌ای بود که گویی بلقیس را سجده می‌کنند. آن‌ها دوبار در روز، یک‌بار موقع طلوع و دیگر بار به هنگام غروب، بر آفتاب سجده می‌کردند.

پس از آنکه بلقیس به خداوند ایمان آورد، سلیمان نبی با او ازدواج کرد و او را دوباره بر سبا مستقر ساخت و ماهی یک‌بار به دیدار او می‌رفت و سه روز نیز پیش او می‌ماند.

سلیمان نبی ( علیه السلام ) ، از گفته‌های هدهد بسیار تعجب کرد و خطاب به هدهد گفت: «اگر راست گفته باشی ایمن هستی و اگر دروغ گفته باشی تو را عذاب خواهم کرد». سپس سلیمان با آب طلا نامه‌ای نوشت و آن را به هدهد داد تا آن را به بلقیس و قوم او برساند و ببیند که آن‌ها چه پاسخ می‌دهند.

هدهد نامه را برداشت و به سوی قصر بلقیس رفت. بلقیس خواب بود. هدهد نامه را به روی سینه او انداخت و خود در گوشه‌ای نشست تا بیند آن‌ها چه می‌کنند. بلقیس بیدار شد و از دیدن نامه تعجب کرد. قوم خود را صدا زد و گفت: ای گروه بزرگان! این نامه به سوی من افکنده شده است.

{إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * اَلاَّ تَعْلُوا عَلَیَّ وَأْتُونِی مُسْلِمِینَ} (نمل: 30ـ31)

این نامه از سلیمان و چنین است: «به نام خداوند بخشنده مهربان، توصیه من این است که نسبت به من برتری‌جویی نکنید و به سوی من آیید، در حالی که تسلیم حق هستید».

بلقیس دانست که آن نامه از رسول خدا، سلیمان است. آن نامه در نهایت ایجاز، فصاحت و بلاغت نگاشته شده بود و سلیمان ( علیه السلام ) در کوتاه‌ترین جمله‌ها منظور خود را رسانده بود. علما می‌گویند: «قبل از نبی اکرم ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) تنها سلیمان نبی بود که جمله «بسم الله الرحمن الرحیم» را نوشت و دیگران همیشه بر بالای نامه‌ها می‌نوشتند: «باسمک اللّهم»، تا اینکه این آیه نازل شد که کارها و نامه‌های خود را با «بسم الله الرحمن الرحیم» آغاز کنید».

پس از آنکه نامه سلیمان ( علیه السلام ) خوانده شد، وزرا، امرا و بزرگان دولت، با هم شور کردند.

{قالَتْ یایی‌ها الْمَلأَُ اَفْتُونِی فِی اَمْرِی ما کُنْتُ قاطِعَةً اَمْراً حَتَّی تَشْهَدُونِ * قالُوا نَحْنُ اُولُوا قُوَّةٍ وَاُولُوا بَأْسٍ شَدِیدٍ وَالاَمْرُ إِلَیْکِ فَانْظُرِی ما ذا تَأْمُرِینَ} (نمل: 32 و 33)

بلقیس گفت: ای اشراف [و ای بزرگان]! نظر خود را در این مهم به من بازگو کنید که من هیچ کار مهمی را بدون حضور [و مشورت] شما انجام نداده‌ام. آن‌ها گفتند: ما دارای نیروی کافی و قدرت

جنگی فراوانی هستیم، ولی تصمیم نهایی با توست، ببین چه دستور می‌دهی.

بلقیس از محتوای کلام آن‌ها دریافت که آن‌ها میل به جنگیدن دارند و می‌خواهند از کشورشان دفاع کنند. اما بلقیس با خود فکر کرد که آن‌ها اشتباه می‌کنند، زیرا او، سلیمان نبی ( علیه السلام ) را پیش از آن می‌شناخت و می‌دانست که او پادشاهی است که صاحب سپاه و ادوات است و از آن گذشته نیروهای بسیاری از جن و انس و پرنده و باد را در اختیار دارد و همان‌گونه که نامه را توسط هدهد برای او فرستاده، قادر به هر کار دیگری نیز هست.

بلقیس خطاب به قومش گفت:

{إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً اَفْسَدُوها وَجَعَلُوا اَعِزَّةَ اهل‌ها اَذِلَّةً وَکَذلِکَ یَفْعَلُونَ * وَإِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِمْ بِهَدِیَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ} (نمل: 34و35)

پادشاهان چون به شهری درآیند، آن را تباه و عزیزانش را خوار می‌گردانند و این‌گونه عمل می‌کنند. و من [اکنون جنگ را صلاح نمی‌بینم] هدیه گران‌بهایی برای آنان می‌فرستم تا ببینم فرستادگان من چه خبر می‌آورند [و از این طریق آن‌ها را بیازمایم].

باید ببینم او این هدایا را از من خواهد پذیرفت و به همان اکتفا خواهد کرد و یا اینکه برای ما خراج معیّن خواهد نمود تا به‌وسیله آن ترک جنگ نماییم.

بلقیس هدایای فراوانی از غلام و کنیز و حله‌های رنگارنگ، خشتی زرّین و خشتی سیمین و... برای سلیمان ( علیه السلام ) فرستاد.

هدهد به سوی سلیمان بازگشت و از تصمیم بلقیس و قومش به او خبر داد. سلیمان ترتیبی داد تا دویست هزار سوار آدمی را باد برگرفت و در هوا با گروه جنیان مشغول جنگ شدند. هنگامی که فرستادگان بلقیس این نبرد را مشاهده کردند، چندین بار از شدت وحشت از هوش رفتند و دوباره به هوش آمدند. سلیمان ( علیه السلام ) امر کرد جهت استقبال از فرستادگان بلقیس، زمین را با خشت‌های زرین و سیمین فرش کنند. سلیمان فرستادگان بلقیس را به حضور پذیرفت. فرستادگان آمدند و تمامی هدایا را در برابر سلیمان ( علیه السلام ) عرضه کردند، اما سلیمان به هیچ کدام از آن‌ها اعتنایی نکرد و فرمود: «مرا به مال می‌فریبید، آنچه که خدا از نبوت و حکمت و ملکت و نعمت و سپاه به من داده بسیار بهتر از چیزهایی است که شما آورده‌اید. من به مال دنیا شاد نخواهم شد، بلکه این شمایید که به مال دنیا شادمانید و من از شما غیر از تسلیم در برابر حق نمی‌خواهم، در غیر این صورت شمشیر میان ما حکم خواهد کرد».

سپس سلیمان به نیروهای تحت فرمانش دستور داد که هزار قصر از طلا و نقره به رایش بنا نهند.

{فَلَمَّا جاءَ سُلَیْمانَ قالَ اَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِیَ اللهُ خَیْرٌ

مِمَّا آتاکُمْ بَلْ اَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ * ارْجِعْ إِلَیْهِمْ فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ

به جنود لاقِبَلَ لَهُمْ بِها وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها اَذِلَّةً وَهُمْ صاغِرُونَ} (نمل: 36و37)

هنگامی که (فرستاده ملکه سبا) نزد سلیمان آمد، گفت: می‌خواهید مرا با مال کمک کنید [و فریب دهید!] آنچه خدا به من داده، بهتر است از آنچه به شما داده است، بلکه شما هستید که به هدیه‌هایتان خوشحال می‌شوید. به سوی آن‌ها بازگرد [و اعلام کن] با لشکریانی به سراغ آن‌ها می‌آییم که قدرت مقابله با آن را نداشته باشند و آن‌ها را از آن [سرزمین آباد] با خواری بیرون می‌رانیم.

هنگامی که فرستادگان بلقیس بازگشتند، آنچه سلیمان ( علیه السلام ) فرموده بود را به او گفتند. بلقیس و قومش نیز آن را پذیرفتند و خواستند که متواضعانه به سوی او بروند و سر اطاعت فرو آورند. بلقیس قومش را پیش از آنکه به‌سوی سلیمان ( علیه السلام )برود، جمع کرد و به آن‌ها گفت: «خدا می‌داند که ما در برابر سلیمان و خدم و حشم او طاقت نخواهیم آورد، ما باید همگی به سوی او برویم و نسبت به او ابراز اطاعت و وفاداری نماییم تا خود و سرزمینمان را از هلاکت نجات دهیم».

بدین ترتیب بلقیس و قومش به سوی سلیمان به راه افتادند. سلیمان ( علیه السلام ) گروهی از اجنه را در مسیر آن‌ها گمارده بود تا اخبار آن‌ها را به ایشان برسانند.

سلیمان نبی ( علیه السلام ) ، داستان تخت بلقیس را شنیده و بسیار شگفت‌زده شده بود. سلیمان با خود اندیشید که اگر به نحوی پیش از آمدن بلقیس تخت او را نزد خود آورد، آن‌ها با دیدن این معجزه به او ایمان خواهند آورد و تسلیم او خواهند شد. از این رو، خطاب به اطرافیانش گفت:

{یایی‌ها الْمَلَؤُا اَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها قَبْلَ اَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ} (نمل: 38)

ای گروه! کدام‌یک از شما تخت آن زن را برای من می‌آورد، پیش از آنکه آن‌ها خود را به من تسلیم کنند.

دیوی که نام او کوزن بود، گفت:

{أنَا آتیکَ بِه قَبلَ أن تَقومَ مِن مَقامِکَ وَإنّی عَلَیهِ لَقَوِیٌّ أمینٌ} (نمل: 39)

من آن را نزد تو می‌آورم پیش از آنکه از جایت برخیزی و من نسبت به این امر، توانا و امینم.

بلقیس خواب بود. هدهد نامه را به روی سینه او انداخت و خود در گوشه‌ای نشست تا بیند آن‌ها چه می‌کنند. بلقیس بیدار شد و از دیدن نامه تعجب کرد. قوم خود را صدا زد و گفت: ای گروه بزرگان! این نامه به سوی من افکنده شده است.

 

 

ولی سلیمان ( علیه السلام ) می‌خواست آن تخت در زمان کمتری به نزدش برسد، چرا که دیو گفته بود من تخت او را به رایت می‌آورم، پیش از آنکه از جایت برخیزی، در حالی که همه می‌دانستند که سلیمان، اول روز بر تخت می‌نشست و هنگام غروب آفتاب برمی‌خاست و در این مدت به امور بنی‌اسراییل می‌پرداخت.

 

کوزن گفت: «من بر این کار توانایم»، زیرا تخت بسیار سنگین بود و گفت: «امینم»، زیرا جواهر بسیاری بر روی آن بود. به هر حال، سلیمان ( علیه السلام ) گفت: «این وقت درازی است و من می‌خواهم این کار در

کم‌ترین زمان ممکن انجام شود». سلیمان می‌خواست تخت را در کم‌ترین زمان ممکن بیاورد تا بتواند عظمتی که خداوند به عنوان پادشاه به او عطا کرده است را به بلقیس و اطرافیانش ابراز کند و نشان دهد که سپاهیان بسیاری مسخر اویند که هیچ کس چنین چه پیش و چه پس از او سپاهی نداشته است. همچنین می‌خواست تا بدین‌وسیله برای بلقیس و قومش برهانی بر نبوتش بیاورد و نشان دهد که او می‌تواند آن تخت سنگین را از مسافتی دور و در کم‌ترین زمان به نزد خود منتقل کند، پیش از آنکه بلقیس و قومش سربرسند.

پس از آن دیو، آصف بن برخیاء ـ پسر دایی و وزیر سلیمان ( علیه السلام ) ـ که اسم اعظم را می‌دانست {الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ}؛ «کسی که نزد او دانشی از کتاب بود» (نمل: 40) رو به سلیمان گفت: {اَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ اَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ}؛ «من آن تخت را به رایت می‌آورم، پیش از آنکه چشم بر هم زنی» (نمل: 40).

سلیمان ( علیه السلام ) پذیرفت و گفت: «بیاور». آصف برخاست، وضو گرفت و این‌گونه دعا کرد:

یا إلهَنا وَإلهَ کُلّ شَیْء إلهاً واحِداً لا إله إلاّ أنْتَ إیتِنِی بِعَرْشِها یا ذَا الْجَلالِ وَالإکْرامِ.

ای خدای ما و ای خدای همه چیزها، ای خدای یکتا که جز تو خدایی نیست، تخت را به سوی ما بیاور، ای صاحب جلال و کرامت.

بی‌درنگ تخت نزد آن‌ها جای گرفت. وقتی سلیمان آن را نگریست که در نزد او جای گرفته است، گفت:

{هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی اَ اَشْکُرُ اَمْ اَکْفُرُ وَمَنْ شَکَرَ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ} (نمل: 40)

این از فضل پروردگارم است تا مرا آزمایش کند که آیا شکراو را به جا می‌آورم یا ناسپاسی می‌کنم؟ و هر کس شکر کند به نفع خود شکر می‌کند و هر کس کفران نماید [به زیان خویش نموده است، که] پروردگار من غنی و کریم است.

سلیمان ( علیه السلام ) چون تخت را بدید، متوجه شد که هر چه درباره آن شنیده، درست بوده است. سلیمان ( علیه السلام )گفـت:

{نَکِّرُوا لَها عرش‌ها نَنْظُرْ اَ تَهْتَدِی أَمْ تَکُونُ مِنَ الَّذِینَ لا یَهْتَدُونَ} (نمل: 41)

تخت او را به رایش ناشناس سازید، تا ببینیم آیا متوجه می‌شود یا از کسانی است که هدایت نمی‌شوند؟

هنگامی که بلقیس آمد، به او گفته شد:

{اَ هکَذا عَرْشُکِ قالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ وَاُوتِینَا الْعِلْمَ مِنْ قبل‌ها وَکُنَّا مُسْلِمِینَ * وَصَدَّها ما کانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللهِ إِنَّها کانَتْ مِنْ قَوْمٍ کافِرِینَ} (نمل: 42ـ43)

آیا تخت تو این‌گونه است؟ گفت: گویا خود آن است! و ما پیش از این هم آگاه بودیم و اسلام آورده بودیم و او را آنچه غیر از خدا می‌پرستید بازداشت، که او [ملکه سبا] از قوم کافران بود.

سپس سلیمان به بلقیس گفت: «به این قصر داخل شو». سلیمان ( علیه السلام ) دستور داده بود تا آن قصر بزرگ را با آبگینه بسازند و در زیر آن، آب جاری کنند، طوری‌که وقتی کسی می‌دید، گمان می‌کرد آب است و باید از داخل آب رد شود. بلقیس نیز، دچار این اشتباه شد. وقتی داخل قصر شد پنداشت که باید داخل آب شود، پایین لباسش را بالا زد تا خیس نشود. سلیمان به او گفت: «این کاخی است لغزنده و ساخته شده از بلور».

همچنین گفته‌اند که سلیمان با این کار قصد داشت حشمت خود را به بلقیس نشان دهد، تا او در برابر امر خدا تسلیم شود و بداند که سلیمان پیامبر خداست و به او ایمان آورد، توبه کند و مانند اسلاف کافرش، خورشید را نپرستد و تنها عبادت خداوند را به جای آورد.

سلیمان ( علیه السلام ) بر کسانی که خدا را می‌پرستیدند درود فرستاد و بلقیس را سرزنش کرد که چرا خورشید را می‌پرستد و چیزی جز خدا را بندگی می‌کند. سپس به او گفت: «به خدای ما ایمان بیاور تا رستگار شوی». بلقیس گفت:

{رَبِّ اِنِّی ظَلَمتُ نَفسِی وَأسلَمتُ مَعَ سُلَیمانَ لِلّهِ رَبِّ العالَمینَ} (نمل: 44)

پروردگارا! همانا من ستم کردم به خودم، و اینک با سلیمان تسلیم خداوند و پروردگار جهانیان می‌شوم.

پس از آنکه بلقیس به خداوند ایمان آورد، سلیمان نبی با او ازدواج کرد و او را دوباره بر سبا مستقر ساخت و ماهی یک‌بار به دیدار او می‌رفت و سه روز نیز پیش او می‌ماند.

منبع: زنان قرآنی، ‌ترجمه "نساء فی القرآن الکریم"، مترجم: فاطمه حیدری




      

 

برای زنده‌ها؛ مرگ تنها آن اتفاقی بوده که در اطراف آن‌‌ها یا در تلویزیون و فیلم‌ها رخ داده است
03

درک برخی از ما از مردن توسط بازیگرانی که در صحنه‌های فیلم کسی را با اسلحه از پا در می‌آوردند به وجود آمده و حتی حاضریم یک کتاب را هر چند صد صفحه که باشد بخوانیم تا بالاخره متوجه شویم قهرمان داستانمان در پایان نمرده است.

داستان‌های دیگری که ما معمولا از مرگ می‌شنویم شاید مردن حیوانات خانگی و حتی یک ماهی‌ قرمز باشد ولی به مرگ اطرافیان هم مربوط می‌شود مثلا همسایه‌ای که در تصادف جان خود را از دست داده و یا در مورد بسیار ناراحت کننده آن، مرگ اعضای نزدیک خانواده است که با آن روبرو می‌شویم.

وقتی مرگ اتفاق می‌افتد گاهی مواقع احساس می‌کنیم ناعادلانه است. حتی ممکن است به نظرمان غیر طبیعی بیاید و دلیل آن هم کاملا مشخص است زیرا همه ما از وقتی به یاد می‌آوریم سعی کردیم که دچار سانحه‌های ناخواسته نشویم و این سوانح ما را به مرگ نزدیک نکند.

از کودکی واکسن زده‌ایم تا از بیماری‌ها مصون باشیم ، از خیابان که رد می‌شویم هر دو سمت را نگاه می‌کنیم تا با خودرو تصادف نکنیم ، سیگار نمی‌کشیم چون ممکن است به سرطان مبتلا شویم و انواع و اقسام ویتامین‌ها را مصرف می‌کنیم و با ورزش سعی داریم تا بدن بهتری داشته باشیم و هر چه بیشتر از مرگ دور شویم.

اما آنچه در طول سالها متوجه آن شده‌ایم آن است که مرگ چیزی نیست که بتوان با آن مبارزه کرد و یا آن را شکست داد. در واقع امری طبیعی است که در زندگی هر کسی چه زود و یا دیر اتفاق خواهد افتاد و در حقیقت بدن ما به شکلی است که پس از سال‌ها، از کار افتاده و به پوسیدگی نزدیک می‌شود.

در واقع همین مرگ است که به زندگی معنا می‌بخشد و  فشاری را بر زندگیمی‌گذارد که احساس کنیم هرگز برای وقوع آن آماده نیستیم.

مرگ چیست؟
در طول زمان؛ مرگ به روش‌های مختلف تعریف شده است اما تعریف کلی برای فردی که "مرده " بوسیله علم پزشکی و تکنولوژی توصیف شده است.

تصور کنید شما صدها سال قبل زندگی می‌کرده‌اید. اگر کسی از بستگانتان جان بسپارد شما به دکتر زنگ نمی‌زنید چون می‌دانید دیگر راهی برای نجات او وجود ندارد و باید با وی خداحافظی کنید.

حال اگر همین اتفاق در حال حاضر بیفتد شما با خود فکر می‌کنید اگر تمامی علائم حیاتی هم از بین رفته باشد هنوز ممکن است راهی برای جلوگیری از مرگ وجود داشته باشد.

پیشرفت علم پزشکی تا جایی بوده که بتواند قلب ایستاده را دوباره به کار بیندازد و یا ارگان‌های از بین رفته را جانشین سازد. حتی در آخرین مرحله همیشه دستگاه‌هایی هستند که افراد را به آن متصل می‌کنند و وی می تواند تا سالها با کمک این دستگاه‌ها به حیات خود ادامه دهد گرچه ممکن است این حیات نوعی زندگی "گیاهی " نام گرفته باشد.

توصیف مرگ:
آنچه که دانشگاه هاروارد در سال 1968 در مورد مرگ توضیح داد این بود: فرد زمانی جان خود را از دست داده که دچار مرگ مغزی شده باشد.

از برخی لحاظ ، توصیف هاروارد از مرگ ممکن است عجیب به نظر برسد زیرا زمانی که روح هنوز در بدن فرد وجود دارد نمی‌توان او را مرده پنداشت اما از سوی دیگر هاروارد متعتقد بود  زمانی که انسان حافظه و شخصیت خود را که در مغز او جا گرفته از دست بدهد نمی‌توان او را زنده پنداشت.

از سوی دیگر این دو مشخصه در طرف راست مغز واقع شده است و این طور می‌توان توجیه کرد که مرگ مغزی که در سمت چپ صورت گرفته باشد نمی‌تواند توصیف مرگ داشته باشد زیرا فرد ممکن است خاطرات را هنوز همراه خود داشته باشد.

خلاصه این است که استفاده از کارایی مغز به عنوان زنده و یا مرده بودن؛ مشکلات و بحث‌های بسیاری را در پی دارد. برای نزدیکان و خویشاوندان یک نفر ممکن است سخت به نظر برسد که وقتی هنوز می‌بینند که عزیزشان نفس می‌کشد و بدنش گرم است و تنها مغزش کار نمی‌کند اور ا مرده بپندارند. تصور اینکه زنده و یا مرده بودن به کارایی ارگان‌های بدن بستگی دارد نیز یک موضوع دیگر است.

حال با اینکه به نظر می‌رسد مرگ مغز است که مردن را به همراه می‌آورد اما معمولا کمتر می‌شنویم که علت مرگ کسی "مرگ مغز" عنوان شده باشد. ما معمولا با عنوان‌هایی همچون حمله قلبی، سرطان و سکته آشناتریم.

به طور کلی علت مرگ و میرها از سه نوع خارج نیستند.  یا اتفاقی هستند همچون تصادفات و غرق شدن‌ها، یا خشن هستند همچون قتل و یا خودکشی و یا اینکه طبیعی هستند که بیماری‌ها و مرگ و میرها براثر کهولت سن در آن دسته قرار می‌گیرند.

امروزه با پیشرفت علم و انواع و اقسام داروهایی که برای انواع بیماری‌ها و حتی باکتری‌ها و عفونت‌هااختراع شده؛ کمتر کسی بر اثر یک بیماری شناخته شده می‌میرد. شاید به همین علت باشد که سن مرگ در کشورهایی که به دارو دسترسی بیشتری دارند نسبت به کشورهای فقیر بسیار بالاتر است.

نکته دیگری که در مورد مرگ وجود دارد آن است که بر خلاف مرگ‌هایی که بر اثر خشونت‌ها صورت می‌گیرند اکثر مرگ و میرها زمان می‌برند تا اتفاق بیفتند. به این معنی که معمولا فردی که دچار سرطان و یا سکته می‌شود بلافاصله جان خود را از دست نمی‌دهد.

فرایند مرگ:
تکنولوژی به ما کمک کرده که زندگی طولانی‌تری داشت باشیم و در ضمن نکات بیشتری را در مورد اتفاقی که هنگام مرگ می‌افتد بدانیم. آنچه که احتمالا تا به حال متوجه آن شده‌اید آن است که مرگ زمانی اتفاق می‌افتد که با نرسیدن اکسیژن به مغز این عضو کارایی خود را از دست بدهد.

سلول‌های مختلف در زمان‌های مختلف جان خود را از دست می‌دهد و به همین دلیل روند مرگ با اینکه مرگ سلول‌ها از کدام قسمت شروع شده باشد تفاوت خواهد داشت.

مغز برای کار کردن مقدار زیادی اکسیژن لازم دارد اما مقدار کمی را برای خود ذخیره می‌کند. بنابراین معمولا در زمانی که سلول‌ها مختل شوند و اکسیژن به مغز نرسد کار آن بین 3 تا 7 دقیقه به طور کامل مختل خواهد شد.

به همین دلیل است که یک سکته می‌تواند فورا فرد را از پا در بیاورد زیرا وقتی خون به سمت قلب نمی‌رود سکته قلبی اتفاق می‌افتد و اکسیژن رسانی به مغز متوقف می‌شود و سلول‌ها بلافاصله شروع به مردن می‌کنند.

بر خلاف سکته؛ مرگ در کهولت تفاوت بسیاری دارد. فردی که سن بالایی دارد بر اثر از کار افتادن ارگان‌هایش جان می‌سپارد و علت اینکه این افراد بیشتر زمان را خواب هستند نیز همین است که باید انرژی بیشتری را ذخیره کنند و مغز این دستور را صادر می‌کند.

فردی که در حال جان سپردن است معمولا حالت غیر عادی دارد و رفتارش به شکلی است که انگار نمی‌تواند به هیچ شکلی آرامش داشته باشد و در عین حال انگار نفس کشیدن برای او سخت است و بین نفس‌های او که بسیار کند صورت می‌گیرد صدایی بم تولید می‌شود که معمولا به علت جمع شدن آب در ریه‌هاست.

در این حالت هنوز نمی‌توان مطمئن بود که فرد چه حالی دارد. معمولا افرادی که به دلایلی تا نزدیکی مرگ پیش رفته‌اند عنوان می‌کنند که این روند به هیچ عنوان سخت و درد آور نبوده است. آنها معمولا همگی مدعی هستند که احساس آرامش کرده‌اند و حس کرده‌اند که روحشان ازبدن فیزیکی در حال جدا شدن است.

زمانی که قلب از تپیدن باز می‌ایستد فرد از نظر بیولوژیک مرده است.قلب خون را پمپ نمی‌کند و از همان زمان است که بین 3 تا 7 دقیقه طول می‌کشد که مرگ کلینیکی اتفاق می‌افتد که همان مردن سلول‌ها بر اثر کمبود اکسیژن است.

بدن پس از مرگ:
وقتی که قلب از تپیدن بایستد بدن فورا شروع به سرد شدن می‌کند. هر ساعت دمای بدن حدود 0.83 درجه سیلسیوس کاهش می‌یابد تا جایی که به دمای اتاق برسد و در همین زمان خون از چرخش باز ایستاده و بین 2 تا 6 ساعت بعد از مرگ بدن شروع به سفت شدن می‌کند.

در حالی که در این زمان بدن مرده به نظر می‌رسد، هنوز قسمت‌هایی از بدن وجود دارند که زنده هستند. به عنوان مثال سلول‌های پوست تا بعد از 24 ساعت از مرگ هنوز فعالیت خود را ادامه می‌دهند.

چند روز پس از مرگ؛ باکتری‌هایی که در بدن وجود داشته‌اند شروع به از بین بردن صاحبخانه‌های خود یا در واقع همان ارگان‌های داخلی می‌کنند.

لوزالمعده به عنوان مثال در نوع خود آنقدر در خود باکتری جمع کرده است که باعث تخریب سریع خود پس از مرگ می‌شود. وقتی که ارگان‌های داخلی شروع به از بین رفتن توسط باکتری‌های می‌کنند بدن رو به کبودی می‌رود و سپس سیاه می‌شود. شما ممکن است تغییرات را نبینید اما بو را به خوبی می‌توانید استشمام کنید.همان بو است که باعث ورم کردن بدن می‌شود.

یک هفته بعد از مرگ پوست شل می‌شود و کوچکترین دستی می‌تواند آن را از هم بپاشد. یک ماه بعد از مرگ نیز موها، ناخن‌ها و داندان‌ها می‌افتند و بر خلاف آنچه شایع است ناخن‌ها و موها در زمان مرگ هیچ رشدی نمی‌کنند.

اخلاقیات پزشکی در مرگ:
تکنولوژی پزشکی می‌تواند بدن را زنده نگه دارد حتی اگر مغز از بین رفته باشد و این همان زمانی است که خود هیچ اختیاری نداریم و نفس کشیدن و یا نکشیدن را دیگران باید تعیین کنند و در واقع آن‌ها هستند که می‌گویند دستگاه‌ها تا چه زمان بدن را نگه دارند.

 این همان نکته‌ای است که در سال‌های اخیر بحث‌های بسیار در پی داشته است. اینکه مرگ فرد با توقف دستگاه‌هایی که ارگان‌های بدن را زنده نگه داشته‌اند اعلام شود و یا اینکه همان لحظه که مرگ مغزی رخ داد، موضوعی است که هنوز در مورد آن بحث بسیاری می‌شود.

 




      
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >




گفته : ,

------------------------
:
نظر شما
نام شما:
پست الکترونیک:
وب سایت:
کد تایید:
لطفاً پیام های غیر مرتبط با مطلب این صفحه را از قسمت تماس با ما ارسال کنید