درک برخی از ما از مردن توسط بازیگرانی که در صحنههای فیلم کسی را با اسلحه از پا در میآوردند به وجود آمده و حتی حاضریم یک کتاب را هر چند صد صفحه که باشد بخوانیم تا بالاخره متوجه شویم قهرمان داستانمان در پایان نمرده است.
داستانهای دیگری که ما معمولا از مرگ میشنویم شاید مردن حیوانات خانگی و حتی یک ماهی قرمز باشد ولی به مرگ اطرافیان هم مربوط میشود مثلا همسایهای که در تصادف جان خود را از دست داده و یا در مورد بسیار ناراحت کننده آن، مرگ اعضای نزدیک خانواده است که با آن روبرو میشویم.
وقتی مرگ اتفاق میافتد گاهی مواقع احساس میکنیم ناعادلانه است. حتی ممکن است به نظرمان غیر طبیعی بیاید و دلیل آن هم کاملا مشخص است زیرا همه ما از وقتی به یاد میآوریم سعی کردیم که دچار سانحههای ناخواسته نشویم و این سوانح ما را به مرگ نزدیک نکند.
از کودکی واکسن زدهایم تا از بیماریها مصون باشیم ، از خیابان که رد میشویم هر دو سمت را نگاه میکنیم تا با خودرو تصادف نکنیم ، سیگار نمیکشیم چون ممکن است به سرطان مبتلا شویم و انواع و اقسام ویتامینها را مصرف میکنیم و با ورزش سعی داریم تا بدن بهتری داشته باشیم و هر چه بیشتر از مرگ دور شویم.
اما آنچه در طول سالها متوجه آن شدهایم آن است که مرگ چیزی نیست که بتوان با آن مبارزه کرد و یا آن را شکست داد. در واقع امری طبیعی است که در زندگی هر کسی چه زود و یا دیر اتفاق خواهد افتاد و در حقیقت بدن ما به شکلی است که پس از سالها، از کار افتاده و به پوسیدگی نزدیک میشود.
در واقع همین مرگ است که به زندگی معنا میبخشد و فشاری را بر زندگیمیگذارد که احساس کنیم هرگز برای وقوع آن آماده نیستیم.
مرگ چیست؟
در طول زمان؛ مرگ به روشهای مختلف تعریف شده است اما تعریف کلی برای فردی که "مرده " بوسیله علم پزشکی و تکنولوژی توصیف شده است.
تصور کنید شما صدها سال قبل زندگی میکردهاید. اگر کسی از بستگانتان جان بسپارد شما به دکتر زنگ نمیزنید چون میدانید دیگر راهی برای نجات او وجود ندارد و باید با وی خداحافظی کنید.
حال اگر همین اتفاق در حال حاضر بیفتد شما با خود فکر میکنید اگر تمامی علائم حیاتی هم از بین رفته باشد هنوز ممکن است راهی برای جلوگیری از مرگ وجود داشته باشد.
پیشرفت علم پزشکی تا جایی بوده که بتواند قلب ایستاده را دوباره به کار بیندازد و یا ارگانهای از بین رفته را جانشین سازد. حتی در آخرین مرحله همیشه دستگاههایی هستند که افراد را به آن متصل میکنند و وی می تواند تا سالها با کمک این دستگاهها به حیات خود ادامه دهد گرچه ممکن است این حیات نوعی زندگی "گیاهی " نام گرفته باشد.
توصیف مرگ:
آنچه که دانشگاه هاروارد در سال 1968 در مورد مرگ توضیح داد این بود: فرد زمانی جان خود را از دست داده که دچار مرگ مغزی شده باشد.
از برخی لحاظ ، توصیف هاروارد از مرگ ممکن است عجیب به نظر برسد زیرا زمانی که روح هنوز در بدن فرد وجود دارد نمیتوان او را مرده پنداشت اما از سوی دیگر هاروارد متعتقد بود زمانی که انسان حافظه و شخصیت خود را که در مغز او جا گرفته از دست بدهد نمیتوان او را زنده پنداشت.
از سوی دیگر این دو مشخصه در طرف راست مغز واقع شده است و این طور میتوان توجیه کرد که مرگ مغزی که در سمت چپ صورت گرفته باشد نمیتواند توصیف مرگ داشته باشد زیرا فرد ممکن است خاطرات را هنوز همراه خود داشته باشد.
خلاصه این است که استفاده از کارایی مغز به عنوان زنده و یا مرده بودن؛ مشکلات و بحثهای بسیاری را در پی دارد. برای نزدیکان و خویشاوندان یک نفر ممکن است سخت به نظر برسد که وقتی هنوز میبینند که عزیزشان نفس میکشد و بدنش گرم است و تنها مغزش کار نمیکند اور ا مرده بپندارند. تصور اینکه زنده و یا مرده بودن به کارایی ارگانهای بدن بستگی دارد نیز یک موضوع دیگر است.
حال با اینکه به نظر میرسد مرگ مغز است که مردن را به همراه میآورد اما معمولا کمتر میشنویم که علت مرگ کسی "مرگ مغز" عنوان شده باشد. ما معمولا با عنوانهایی همچون حمله قلبی، سرطان و سکته آشناتریم.
به طور کلی علت مرگ و میرها از سه نوع خارج نیستند. یا اتفاقی هستند همچون تصادفات و غرق شدنها، یا خشن هستند همچون قتل و یا خودکشی و یا اینکه طبیعی هستند که بیماریها و مرگ و میرها براثر کهولت سن در آن دسته قرار میگیرند.
امروزه با پیشرفت علم و انواع و اقسام داروهایی که برای انواع بیماریها و حتی باکتریها و عفونتهااختراع شده؛ کمتر کسی بر اثر یک بیماری شناخته شده میمیرد. شاید به همین علت باشد که سن مرگ در کشورهایی که به دارو دسترسی بیشتری دارند نسبت به کشورهای فقیر بسیار بالاتر است.
نکته دیگری که در مورد مرگ وجود دارد آن است که بر خلاف مرگهایی که بر اثر خشونتها صورت میگیرند اکثر مرگ و میرها زمان میبرند تا اتفاق بیفتند. به این معنی که معمولا فردی که دچار سرطان و یا سکته میشود بلافاصله جان خود را از دست نمیدهد.
فرایند مرگ:
تکنولوژی به ما کمک کرده که زندگی طولانیتری داشت باشیم و در ضمن نکات بیشتری را در مورد اتفاقی که هنگام مرگ میافتد بدانیم. آنچه که احتمالا تا به حال متوجه آن شدهاید آن است که مرگ زمانی اتفاق میافتد که با نرسیدن اکسیژن به مغز این عضو کارایی خود را از دست بدهد.
سلولهای مختلف در زمانهای مختلف جان خود را از دست میدهد و به همین دلیل روند مرگ با اینکه مرگ سلولها از کدام قسمت شروع شده باشد تفاوت خواهد داشت.
مغز برای کار کردن مقدار زیادی اکسیژن لازم دارد اما مقدار کمی را برای خود ذخیره میکند. بنابراین معمولا در زمانی که سلولها مختل شوند و اکسیژن به مغز نرسد کار آن بین 3 تا 7 دقیقه به طور کامل مختل خواهد شد.
به همین دلیل است که یک سکته میتواند فورا فرد را از پا در بیاورد زیرا وقتی خون به سمت قلب نمیرود سکته قلبی اتفاق میافتد و اکسیژن رسانی به مغز متوقف میشود و سلولها بلافاصله شروع به مردن میکنند.
بر خلاف سکته؛ مرگ در کهولت تفاوت بسیاری دارد. فردی که سن بالایی دارد بر اثر از کار افتادن ارگانهایش جان میسپارد و علت اینکه این افراد بیشتر زمان را خواب هستند نیز همین است که باید انرژی بیشتری را ذخیره کنند و مغز این دستور را صادر میکند.
فردی که در حال جان سپردن است معمولا حالت غیر عادی دارد و رفتارش به شکلی است که انگار نمیتواند به هیچ شکلی آرامش داشته باشد و در عین حال انگار نفس کشیدن برای او سخت است و بین نفسهای او که بسیار کند صورت میگیرد صدایی بم تولید میشود که معمولا به علت جمع شدن آب در ریههاست.
در این حالت هنوز نمیتوان مطمئن بود که فرد چه حالی دارد. معمولا افرادی که به دلایلی تا نزدیکی مرگ پیش رفتهاند عنوان میکنند که این روند به هیچ عنوان سخت و درد آور نبوده است. آنها معمولا همگی مدعی هستند که احساس آرامش کردهاند و حس کردهاند که روحشان ازبدن فیزیکی در حال جدا شدن است.
زمانی که قلب از تپیدن باز میایستد فرد از نظر بیولوژیک مرده است.قلب خون را پمپ نمیکند و از همان زمان است که بین 3 تا 7 دقیقه طول میکشد که مرگ کلینیکی اتفاق میافتد که همان مردن سلولها بر اثر کمبود اکسیژن است.
بدن پس از مرگ:
وقتی که قلب از تپیدن بایستد بدن فورا شروع به سرد شدن میکند. هر ساعت دمای بدن حدود 0.83 درجه سیلسیوس کاهش مییابد تا جایی که به دمای اتاق برسد و در همین زمان خون از چرخش باز ایستاده و بین 2 تا 6 ساعت بعد از مرگ بدن شروع به سفت شدن میکند.
در حالی که در این زمان بدن مرده به نظر میرسد، هنوز قسمتهایی از بدن وجود دارند که زنده هستند. به عنوان مثال سلولهای پوست تا بعد از 24 ساعت از مرگ هنوز فعالیت خود را ادامه میدهند.
چند روز پس از مرگ؛ باکتریهایی که در بدن وجود داشتهاند شروع به از بین بردن صاحبخانههای خود یا در واقع همان ارگانهای داخلی میکنند.
لوزالمعده به عنوان مثال در نوع خود آنقدر در خود باکتری جمع کرده است که باعث تخریب سریع خود پس از مرگ میشود. وقتی که ارگانهای داخلی شروع به از بین رفتن توسط باکتریهای میکنند بدن رو به کبودی میرود و سپس سیاه میشود. شما ممکن است تغییرات را نبینید اما بو را به خوبی میتوانید استشمام کنید.همان بو است که باعث ورم کردن بدن میشود.
یک هفته بعد از مرگ پوست شل میشود و کوچکترین دستی میتواند آن را از هم بپاشد. یک ماه بعد از مرگ نیز موها، ناخنها و داندانها میافتند و بر خلاف آنچه شایع است ناخنها و موها در زمان مرگ هیچ رشدی نمیکنند.
اخلاقیات پزشکی در مرگ:
تکنولوژی پزشکی میتواند بدن را زنده نگه دارد حتی اگر مغز از بین رفته باشد و این همان زمانی است که خود هیچ اختیاری نداریم و نفس کشیدن و یا نکشیدن را دیگران باید تعیین کنند و در واقع آنها هستند که میگویند دستگاهها تا چه زمان بدن را نگه دارند.
این همان نکتهای است که در سالهای اخیر بحثهای بسیار در پی داشته است. اینکه مرگ فرد با توقف دستگاههایی که ارگانهای بدن را زنده نگه داشتهاند اعلام شود و یا اینکه همان لحظه که مرگ مغزی رخ داد، موضوعی است که هنوز در مورد آن بحث بسیاری میشود.